عصای سفید
چشم دل
ما دو نوع چشم داریم؛ چشم هایی که در صورت ما قرار دارند و چشم هایی که در دل ما هستند. مابا چشم های صورت خود کوه و دشت و زیبایی ها را می بینیم و با چشم دل خود، مهربانی، محبتو فرشته های زیبا را می بینیم. بعضی از مردم چشم های صورت شان نابیناست، اما چشم دل شانروشن تر است.
به جای چشم هایم
چند روزی بود مادربزرگ را ندیده بودم. وقتی از بیمارستان برگشت، دیگر مثل همیشهدست هایش را برایم باز نکرد. فکر کردم شاید دیگر دوستم ندارد! صدایش کردم. مادربزرگ تاصدایم را شنید، دست هایش را برایم باز کرد و بغلم کرد و بوسید. بعد، آهسته به من گفت: «مریمجان! عصایم را بگیر و کمکم کن تا بروم سرجایم بنشینم». گفتم «مادربزرگ! چه عصای سفیدخوشگلی داری! برای چه خریدی؟». مادر بزرگ گفت:« به جای چشم هایم».
نور چشمانم
این روزها، مادربزرگ زیاد می خوابد. دلم برای قصه های مادربزرگ تنگ شده است. امروزبعدازظهر که از خواب بیدار شد، دیدم دنبال چیزی می گردد. صدایم کرد و گفت: «مریم جان!عصایم کجاست» عصا را به مادربزرگ دادم و گفتم: «چرا دیگر برایم قصه تعریف نمی کنی؟»مادربزرگ لبخندی زد و گفت: «نور چشمانم! بگذار اول دست و صورتم را بشویم، بعد برایتقصه تعریف می کنم». راستی چرا مادربزرگ به من گفت: «نور چشمانم»؟