مسافران بهشت
مسافران بهشت
آقامهدی دیگر برنگشت
مهدی باکری
تولد: 1333، میاندوآب
شهادت: 25 اسفند 1363
محل شهادت: جزیرهی مجنون
آیا شنیده بودید که یک شهردار، بسیجی باشد؟ یعنی هم در جبههی جنگ، با دشمنان بجنگد، هم در پشت جبهه، به مردم خدمت کند؛ وقتی از جبهه به شهر آمد، شب و روزش را برای خدمت به مردم بگذارد؛ مثل مولایش امام علی(ع)، ناشناس و پنهانی به آدمهای فقیر و ضعیف شهر کمک کند؛ حالشان را بپرسد و گره از سختیهای زندگیشان باز کند.
من باور میکنم هنوز هم مردانی هستند که اینگونه باشند. درست مثل شما که اسم قشنگتان را همهی گلها و گنجشکها بلدند: شهیدمهدی باکری.
مسافران بهشت
آقامهدی دیگر برنگشت
مهدی باکری
تولد: 1333، میاندوآب
شهادت: 25 اسفند 1363
محل شهادت: جزیرهی مجنون
آیا شنیده بودید که یک شهردار، بسیجی باشد؟ یعنی هم در جبههی جنگ، با دشمنان بجنگد، هم در پشت جبهه، به مردم خدمت کند؛ وقتی از جبهه به شهر آمد، شب و روزش را برای خدمت به مردم بگذارد؛ مثل مولایش امام علی(ع)، ناشناس و پنهانی به آدمهای فقیر و ضعیف شهر کمک کند؛ حالشان را بپرسد و گره از سختیهای زندگیشان باز کند.
من باور میکنم هنوز هم مردانی هستند که اینگونه باشند. درست مثل شما که اسم قشنگتان را همهی گلها و گنجشکها بلدند: شهیدمهدی باکری.
شهید باکری کیست؟
یک مرد واقعی! یک رزمندهی شجاع که در جبهه، فرمانده شده بود. عراقیها از او وحشت زیادی داشتند؛ چون دلِ نترسی داشت. یک خصوصیت مهم دیگر هم داشت. او شهردار ارومیه بود؛ به همین خاطر در کنار جبهه، به مردم شهر هم خدمت میکرد. او یک مهندس دانا، درستکار و پاک بود. مردم ارومیه از او خاطرات خوبی دارند.
آن پیرزن چه گفت؟
وقتی آقامهدی شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید. سیل در بعضی از قسمتهای شهر به راه افتاد. آقامهدی جلوتر از بقیهی کارمندان شهرداری، به راه افتاد تا به مردم کمک کند. پیرزنی از مردم کمک میخواست. اسباب و اثاثیهی او زیر آب مانده بود. آقامهدی مشغول به کار شد تا آنها را بیرون بکشد. پیرزن گفت: «خدا خیرت بدهد مادر! نمیدانم این شهردار کجاست تا شما را ببیند و غیرت و کار را ازتان یاد بگیرد!»
آقامهدی خندید و گفت: «راست میگویی مادر، کاش یاد میگرفت!»
به خاطر نماز
هرجا که جلسه بود، وقت نماز کارش را رها میکرد و مشغول نماز میشد. میگفت نماز از کار مهمتر است.
مثل بسیجیها
او یک سردار بزرگ بود؛ فرماندهی لشکر عاشورا. لشکری که بچههای دلاور آذربایجان عضو آن بودند؛ اما تیپ و قیافهاش مثل بسیجیها بود. ساده میآمد و ساده میرفت. خیلی راحت و دوستداشتنی حرف میزد و اصلاً خودش را نمیگرفت.
در میان آبها
آقامهدی در عملیاتهای زیادی شرکت کرد. با دشمن جنگید و اجازه نداد خاک کشورمان اشغال بشود؛ اما عشق به شهادت داشت و آرزویش دیدار با خدا بود.
روز 25 اسفند در عملیات بدر تیر خورد و شهید شد. پیکرش را توی قایق گذاشتند تا از طریق آب رودخانهی اروندرود، به پشت جبهه برسانند؛ اما عراقیها به قایق او آرپیجی زدند و آن را منفجر کردند. جنازهی پاک آقامهدی در میان آبها گم شد. آقامهدی دیگر به خانه برنگشت؛ خانهی او در بهشت است!
مجله پوپک